خبر

طلا در تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين1

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏1    337    [سوره البقرة(2): آيات 150 تا 159] .....  ص : 327

و از ابى عبد اللَّه عليه السّلام روايتست كه لشگرگاه سليمان على نبينا و عليه السلم صد فرسخ در صد فرسخ بود بيست و پنج فرسخ براى انس و بيست و پنج فرسخ براى جن و بيست و پنج فرسخ براى طير و بيست و پنج فرسخ براى وحش و او را هزار خانه بود از آبگينه و در آن سيصد منكوحه بود و هفتصد سريه و جن براى او بساطى از ذهب و ابريشم بافته بودند دو فرسخ در دو فرسخ منبر او را در ميان بساط مينهادند و او بر بالاى او مينشست و سيصد هزار كرسى از طلا و نقره در حوالى آن منبر مينهادند انبيا بر كرسى‏هاى طلا و علماء بر كرسيهاى نقره مينشستند و گرداگرد آن كرسى‏ها مردمان مينشستند و حوالى مردمان جنيان و ديوان و مرغانى ببالهاى خود پرها بهم متصل ميساختند تا آنكه آفتاب بر او نمى‏آمد و باد صبا بساط او را برميداشت و مسير يك ماهه در يك روز ميبرد و حقتعالى باد را امر كرده بود كه هيچ كس سخنى نگويد مگر كه آن را بگوش سليمان رساند روزى باين كوكبه در هوا ميرفت بر دهقانى بگذشت آن دهقان چون وى را باين كوكبه ديد گفت سبحان اللَّه حقتعالى چه پادشاهى عظيم بپسر داود عليه السّلام داده باد اين سخن را بگوش سليمان رسانيد سليمان ع پائين آمد و نزد دهقان رفت و گفت‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏1    337    [سوره البقرة(2): آيات 150 تا 159] .....  ص : 327

حق سبحانه بهر تسبيحه از آن ده درخت از براى او در بهشت بنشاند كه در هر يك از آن انواع فاكهه باشد و اين تسبيحات اربع از باقيات صالحاتند اصل آن در زمين است و فرع آن در آسمان و دفع كند از صاحب خود هدم و غرق و حرق وردى و اكل سبع و ميته سوء و هر بليه كه از آسمان نازل شود در اين روز بر اين بنده و نيز ابو جعفر از باى گرام خود ع روايت كرده كه حضرت رسالت ص فرمود شبى كه مرا بمعراج ميبردند جمعى فرشتگان را ديدم كه در عرصه از زمين بهشت عمارتى ميساختند خشتى از طلا و خشتى از نقره و در اثناى بنا كردن توقفى ميكردند و باز بآن مشغول ميشدند سبب اين را از ايشان پرسيدم گفتند تا نفقه بما نميرسد ما باين عمل اشتغال نمينمائيم گفتم نفقه شما چه چيز است گفتند

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏1    474    [سوره البقرة(2): آيات 210 تا 221] .....  ص : 452

يعنى بپرهيزيد از اين دو كعب شوم كه نرد و شطرنج است پس بدرستى كه اين هر دو از قمار اهل عجم است آورده‏اند كه عمرو بن جموح در نوبت اول كه سؤال كرد از مال منفق جواب در تعيين مصارف آن واقع شد چنان كه گذشت ديگر باره گفت يا رسول اللَّه دانستم كه صدقه بكه ميبايد داد اما نميدانم كه چه دهم حق سبحانه اين آيه فرستاد كه وَ يَسْئَلُونَكَ و سؤال ميكنند ترا ما ذا يُنْفِقُونَ كه از چه چيز نفقه كنند و نزد بعضى سؤال از انفاق بود در جهاد نه در تصدق و بر هر تقدير حق سبحانه فرمود كه قُلِ الْعَفْوَ بگو اى محمد (ص) كه نفقه كنيد آنچه فاضل آيد از نفقه خود و عيال خود عفو نقيض جهد است و منه يق (للارض السهلة) و حقيقت معنى آنست كه انفاق كنيد آن چيزى را كه بدل آن بر شما ميسر باشد و جهدى و مشقتى از آن ممر بشما نرسد قال الشاعر خذ العفو منى تستديمى مودتى و لا تنطقى فى سوءتى حين اغضب از ابى جابر مرويست كه مردى نزد رسول (ص) آمد و مقدارى طلا بشكل بيضه مرغ در دست داشت و آن در بعضى غنايم باو رسيده بود گفت يا رسول اللَّه (خذها منى هى صدقه) اين را از من بستان كه صدقه است و غير از آن چيزى نداشت آن حضرت از او اعراض فرمود و روى بگردانيد او بطرف ديگر رفت و همين گفت و رسول (ص) از آن طرف نيز روى بگردانيد و دربار سيم حضرت در غضب شد و آن را از دست او بستد و چنان بينداخت كه اگر بر او آمدى عضوى را تباه كردى و بشكستى و بعد از آن فرمود

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    40    [سوره البقرة(2): آيات 230 تا 239] .....  ص : 21

تا موجب ترغيب و تحريص ايشان شود در احسان صاحب كنز العرفان در تفسير اين آيه و تبيين آن فرموده كه مراد بمس جماع است و فرض بمعنى تقدير و مراد بفريضه مهر مقدر است پس فعيل بمعنى مفعول است و تا از براى نقل و متعه و امتاع بمعنى نفع و فايده (و اوسع الرجل و هو موسع اى صار ذا سعة من المال و اقتر صار ذا اقتار بمعنى الضيق ضد السعة او صار ذا قترة و هو الغبار) و قوله تعالى تَرْهَقُها قَتَرَةٌ كانه لفقره يتغير حليته فكان عليه غبار و مادر ما لم تمسوهن بمعنى مدت است اى مدة لم تمسوهن و متاعا اسم مصدر است بمعنى تمتيع مانند سلام بمعنى تسليم و نصب آن بر مصدريت است و حقا صفت آنست و چون اين مقرر شد پس بدانكه در اين مقام چند فايده است اول آنكه او در او تفرضوا محتمل است كه بمعنى واو باشد و يا براى ترديد و يا بمعنى الا بنا بر اول منطوق آيه آنست كه اى (ان طلقتم النساء منهن و قبل فرضكم لهن مهرا فلا جناح عليكم) و نفى جناح جهت آنست كه طلاق مظنه جناح است زيرا كه نكاح مطلوب حقتعالى است پس ترك آن مظنه كراهتست خصوصا قبل از دخول و اما بعد از دخول امتثال حاصل شده و كراهت تخفيف يافته فلهذا تخصيص نفى بما قبل مس تعلق گرفته و يا آنكه طلاق بعد از دخول مفتقر است باستبراء و قبل آن مفتقر نيست بآن و نزد بعضى معنى آنست كه تبعه يعنى مطالبه مهر بر مطلق نيست هر گاه مطلقه غير ممسوسه باشد و غير مفروضة المهر زيرا كه اگر ممسوسه باشد مسماى مهر بر زوج واجبست يا مهر المثل و اگر غير ممسوسه و مفروضة المهر نصف مهر بر او است پس منطوق آيه بنفى وجوبست در صورت اولى و مفهوم آن مقتضى وجوبست فى الجمله در دو صورت اخيره و در اين نظر است زيرا كه اگر مراد اين باشد مستحسن نخواهد بود نفى جناح مطلقا زيرا كه اگر چه كمال مهر بر او واجب نيست اما متعه بر او واجب است پس تقييد در آن واجب ميشود ليكن مقيد نشده پس آن مراد نباشد و بر قول ثانى منطوق نفى جناح است قبل از مس مطلقا يعنى با فرض و عدم آن و گويند فرض على الاطلاق است يعنى بامس و عدم آن پس متعه ثابت باشد در احوال اربعه فحينئذ متعه واجب باشد باطلاق منظم بنصف مهر و بمهر المثل ليكن هيچ كس از اصحاب ما قائل باين نشده‏اند و بنا بر قول ثالث منطوق نفى جناح است و ثبوت متعه با عدم فرض پس حكم آن مانند اول باشد و فتوى بر اين است دوم آنكه فمتعوهن در معنى اين است كه چون جناحى بر شما نيست در اين تطليق پس بجهت جبر اتحاش طلاق بدهيد چيزى از اموال خود و اين چيز مختلف ميشود باعتبار حال زوج پس بر غنى واجبست دابه يا ثوابى رفيع يا ده دينار طلا و بر متوسط پنج دينار است يا ثواب متوسط و بر فقير دينارى يا خاتمى و اين مرويست از باقر و صادق (ع) و شافعى نيز بر اين است و نزد ابى حنيفه اگر مهر المثل او از اين ناقص باشد او را نصفى از مهر المثل است سيم نزد ما متعه نيست مر غير اين زن را و ابو حنيفه بر اين است و شافعى نيز در احد قولين و در قول ديگر ملحق ساخته است بآن ممسوسه مفوضه و غير او را از روى قياس و اين مقدم است بر مفهوم مخالف نزد او چهارم اگر راضى شده باشد زوج و زوجه بر تقدير مهر بعد از عقد لازم ميشود و اگر زوج بعد از اين طلاق او بدهد نصف مهر مقدر لازم است او را پنجم در آيه دلالتى صريح است بر صحت عقد دوام بدون ذكر مهر مطلقا و و آن را تفويض البضع و مفوض المهر نيز گويند و آن عبارتست از آنكه تزوج شود بزنى بمهر مجمل باين وجه كه تفويض تقدير مهر كنند باحدهما يا باجنبى پس لازم ميشود آن چه تقدير آن نمايد لكن اگر مفوض اليه زوج است لازم اوست هر چه تقدير كند از ما يتملك و اگر زوجه است بر او لازم است كه از مهر سنت در نگذرد كه آن پانصد درهم است يا پنجاه دينار و

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    135    [سوره البقرة(2): آيات 270 تا 279] .....  ص : 129

پنجاه درم نقره يا بقدر قيمت آن از طلا پس هر كه خواهد نفس او نفيس بماند بايد كه بخل كند بنفس خود و تكرم كند از سؤال لئيمان كه سؤال در اول مذلت و در وسط خوف منع و در آخر منع يا منت و امير المؤمنين (ع) فرمود كه‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    182    [سوره آل‏عمران(3): آيات 10 تا 19] .....  ص : 177

پسران ميوه دلند و روشنايى چشم‏اند و با وجود اين سبب جبن و بخل و حزنند وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ و از قنطارهاى فراهم آورده شده يا دفين ساخته مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ از طلا و نقره قنطار بمعنى مال كثير است و نزد بعضى هشت هزار مثقال طلاست و گويند هشتاد هزار مثقال نقره و از معاذ بن جبل و ابى بن كعب و عبد اللَّه بن عمر منقولست كه قنطار هزار و دويست وقيه است و نزد ابن عباس و حسن و ضحاك هزار و دويست مثقال و هزار دينار و دوازده هزار دهم نيز گفته‏اند و نزد قتاده صدر طل است و از ابى عبد اللَّه و ابى جعفر (ع) مرويست كه قنطارى بر پوست گاو است از دينار و درم و در وزن قنطار اختلافست نزد جمعى بر وزن فعلالست و نزد بعضى ديگر فنعال و مقنطره مأخوذ است از آن از براى توكيد كقولهم بدرة مبدرة و از اين قبيل است (شعر شاعر و حجرا محجورا و نسيا منسيا) و اصل آن در احكام است يقال قنطرت الشي‏ء اى احكمته و نزد قتاده مقنطره بمعنى مضاعفه است و گويند كه آن قنطار مجتمع است و صحيح نيست قول آن كسى كه تخصيص قنطار بذهب ميكند زيرا كه حقتعالى در او جمع ذهب و فضه كرده و جميع اقوال مذكوره راجع بكثرتست (و الخيل المسومة) و از اسبانى كه علامت دارند و آن از سومه مأخوذ است بمعنى علامت و يا مسومه بمعنى چرانيده ماخوذ از اسام الدابة و سومها و اين قول ابن جبير است و نزد حسن و عكرمه و سدى از سيماء ماخوذ است بمعنى حسن يعنى اسبان نيكو و ابن زيد گفته كه مراد اسبانى‏اند كه معد باشند براى جهاد و نزد بعضى ديگر مسومه بمعنى مطهمه است يعنى اسبانى تمام خلقت با حسن صورت و از امير المؤمنين (ع) مرويست كه رسول (ص) فرموده در وقتى كه حقتعالى اراده فرموده كه اسب را بيافريند باد جنوب را گفت كه من از تو خلقى ايجاد خواهم كرد كه عز اوليا و دوستان من و جمال اهل طاعة و منزلة دشمنان من بآن باشد باد بفرمان رب العباد با فرشتگانى كه بر باد موكلند گفتند بار خدايا امر امر تست پس اسب را از جنوب خلق فرمود و گفت من ترا از چيزى غريب آفريدم و خير را در پيشانى تو وضع كردم و غنايم را بر پشت تو جمع كردم و خداوند ترا بر تو مهربان كردم و ترا پرنده بى پر گردانيدم فانت للطلب و انت للهرب پس ترا براى طلب دارند و براى هرب نگه دارند و من بر پشت تو مردانى سوار كنم كه تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير من كنند و تو بتسبيح و تهليل ايشان تسبيح و تهليل ميكنى و بعد از آن آن حضرت فرمود كه هيچ تسبيح و تهليل نباشد كه اسب بشنود مگر بمانند آن جواب گويد آن گه گفت چون ملائكه صفة اسب شنيدند و خلقش را بديدند گفتند بار خدايا ما ملائكه توايم و تسبيح و تهليل تو مى‏گوييم ما را نيز مثل آنچه به بنى آدم عطا كرده كرامت فرما حقتعالى براى ايشان اسبان ابلق بيافريد گردنهاى ايشان چون گردن شتران بختى و چون اسب را بزمين فرستاد و پاهاى او بر زمين قرار گرفت شيهه كرد حق سبحانه فرمود بركت من بر تو باد بشيهه تو مشركان را ذليل گردانم و دلهاى ايشان را به جهة تو بترسانم و چون بر آدم عرض اشيا نمود با آدم گفت آنچه خواهى از اين اشيا اختيار كن براى خود وى اسب را برگزيد حقتعالى فرمود عز خود و عز فرزندان خود برگزيدى و بعد از آن خطاب به او كرد كه اى آدم تا تو باشى و بنى نوع تو باشند بركت من در ميان شما باشد و بعد از شما هيچ چيزى نيافريدم كه نزد من محبوب‏تر از اسب باشد و از پيغمبر (ص) روايتست كه‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    254    [سوره آل‏عمران(3): آيات 70 تا 79] .....  ص : 251

كه دين حق كه موجب هدايتست بمطلوب هُدَى اللَّهِ دين خدايست يعنى اسلام كه موجب فوز و رستگاريست و رسيدن بمثوبات دنيوى و اخروى و اين جمله معترضه است در ميان سخن يهود و رد قول ايشان و عدم فايده كيد ايشان پس باز تتمه كلام ايشان را بيان ميكند كه أَنْ يُؤْتى‏ أَحَدٌ متعلق است ب لا تُؤْمِنُوا يعنى اهل كتاب يكديگر را نصيحت كردند كه غير اتباع خود را اعتراف منمائيد بآنكه داده شده است كسى يعنى اهل اسلام مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ مانند آنچه داده شده‏ايد از علم و حكمت و فضل و حجج و براهيم و معجزات چون فلق دريا و من و سلوى و غير آن و يا اظهار ايمان مكنيد بآنكه داده شده است احدى را مثل آنچه بشما داده‏اند مگر باشياع و اتباع خود يعنى آن را باهل اسلام مگوييد تا موجب زيادتى ثبات ايشان نگردد در ايمان بمحمد (ص) و بمشركان نيز مگوييد تا داعى ايشان نشود در اسلام و يا متعلق ان يؤتى محذوفست و تقدير اينكه (لان يؤتى احد مثل ما اوتيتم قلتم ذلك و دبرتموه لا لشي‏ء اخر) يعنى بجهة حسد و بغى شما بآنكه داده شده است باحدى مانند آنچه بشما داده‏اند نه بجهة چيزى ديگر تدبير كرديد و گفتند با يكديگر كه آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ و قوله أَوْ يُحاجُّوكُمْ عطفست بر يوئى بر وجوه ثلاثه يعنى اعتراف مكنيد بتصديق خود مر مرغيرا اتباع خود را بآنكه مسلمانان مخاصمه كنند با شما عِنْدَ رَبِّكُمْ نزد پروردگار خود تا اهل اسلام را بر شما حجت نباشد و يا به هيچ كس اظهار ايمان مكنيد بآنكه مسلمانان مخاصمه نمايند نزد خداى خود مگر باشياع و اتباع خود و يا از روى حسد بآنكه مسلمانان مخاصمه خواهند كرد نزد آفريدگار خود قول مذكور را گفتند و بر تقادير ثلاثه مرجع ضمير در يحاجو احد است كه در معنى جمع است زيرا كه مراد بآن غير اتباع ايشانست پس بجهة رد و ابطال قول يهود ميفرمايد كه قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بگو اى محمد (ص) بدرستى كه افزونى در علم و حكمت و يا برترى و افزونى بِيَدِ اللَّهِ بدست قدرت حقتعالى است يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ ميدهد آن را بهر كه ميخواهد وَ اللَّهُ واسِعٌ و خداى بسيار رحمت است عَلِيمٌ دانا باستحقاق در اعطاء فضل يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ خاص ميگرداند برحمت خود كه بموتست و يا اسلام و يا قران مَنْ يَشاءُ هر كه را ميخواهد و ميداند كه استحقاق آن دارد وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ و خدا خداوند فضل بزرگ است بر مؤمنان در اين آيات معجزه باهره‏ايست مر پيغمبر ما را (ص) و اخبار از سراير قوم كه بغير علام الغيوب علم بآن ندارد و دفع مكائد ايشان و لطف مر مؤمنان را در ثبات ايشان در عقايد خود و نيز متضمن اينست كه نبوة و امامت متعلق است بمشيت او سبحانه نه باراده بندگان از ابن عباس مرويست كه مردى هزار و دويست اوقيه طلا را نزد عبد اللَّه بن سلام بوديعه نهاد عبد اللَّه همه آن را باو رد كرد و اصلا در او خيانت نكرد و شخصى ديگر نزد فنحاص بن عازورا يك دينار بوديعه بگذاشت او در او خيانت كرد و منكر آن شد حق سبحانه بيان حال هر دو نمود در اين آيه كه وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ و از اهل كتاب مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ كسى باشد كه اگر امين سازى او را (بقنطار) بهزار و دويست اوقيه طلا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ ادا كند آن مال را بتو مراد عبد اللَّه است وَ مِنْهُمْ و از ايشان مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ كسى باشد كه اگر امين گردانى او را (بدينار) بيكدينار طلا لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ ادا نكند و باز ندهد آن را بتو إِلَّا ما دُمْتَ مگر آنكه هميشه باشى عَلَيْهِ قائِماً بر سر وى ايستاده و مبالغه كننده در مطالبه آن بتقاضى و ترافع و اقامه بينه مراد فنحاص است و در بعضى تفاسير آورده‏اند كه مراد بمأمونان بر مال كثير نصارى‏اند زيرا كه غالب در ايشان امانتست و مراد بخاينان در مال قليل يهودند زيرا كه غالب در ايشان خيانة است و قنطار عبارتست از پوست گاو پر از زر و مراد از آن مال كثير است و مراد بدنيا و مال قليل حاصل كه حقتعالى ميفرمايد كه چون يهود خائن‏اند پس بر ايشان اعتماد مكنيد و غره مشويد كه ايشان مال مسلمان را حلال ميدانند

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    317    [سوره آل‏عمران(3): آيات 120 تا 129] .....  ص : 311

يعنى پيغمبر جبرئيل را در ميان آسمان و زمين ديد كه بر كسى از طلا نشسته و ميگويد

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    379    [سوره آل‏عمران(3): آيات 170 تا 179] .....  ص : 376

بشارت باد ترا كه براى تو مهيا و آماده ساخته آن چه هيچ چشمى مثل آن را نديده و هيچ گوشى مانند آن نشنيده و بر خواطر هيچ بشرى مثل آن نگذشته و حقتعالى فرمايد كه من خليفه اويم بر اهل و عيالش هر كه رضاى ايشان جويد رضاى من جسته و هر كه ايشان را بخشم آورد مرا بخشم آورده و او سبحانه روح او را در حوصله مرغ سبز وضع فرمايد تا در بهشت ميپرد بهر جايى كه خواهد و از ميوه‏ها و شربت‏هاى بهشت ميخورد و مأواى شهداء در قناديل زرين باشد از زير عرش آويخته و هر مردى را از ايشان هفتاد غرفه بدهد از غرف فردوس از غرفه تا غرفه چندان باشد كه از ما بين صنعا و شام و نور آن غرفه بر وجهى درخشان و تابان باشد كه ما بين مشرق و مغرب از آن پر شود و بر هر غرفه از آن هفتاد در باشد و بر هر درى هفتاد مصرع باشد از طلا و بر هر درى پرده‏اى از طلا آويخته و در هر غرفه هفتاد خيمه و در هر خيمه هفتاد سرير از طلا قوايم آن از طلا و زبرجد نوصول به زمرد بر هر سريرى هفتاد بستر غلظ هر بسترى چهل گز بر هر فراشى حور العين عرب و اتراب نشسته كه زوجه او باشد آن جوان گفت يا امير المؤمنين عرب و اتراب بچه معنى است فرمود

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏3    14    [سوره النساء(4): آيات 30 تا 39] .....  ص : 11

هر كه بخدا رسد و از اين هفت گناه برى باشد با من باشد در بهترين مواضع بهشت كه درهاى آن از طلا است و واقدى در تفسير خود باسناد مرفوع تا ابن عباس نقل كرده كه (الكباير الى سبعمائة اقرب منها الى سبع غير انه لا كبيرة مع الاستغفار و لا صغيرة مع الاصرار) يعنى گناهان كبيره به هفتصد نزديكتر است كه بهفت الا آنست كه كبيره باستغفار مرتفع است و صغيره باصرار صغيره نمى‏باشد يعنى منجر بكبر ميشود و گويند مراد بآن اينجا انواع شركست لقوله إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ و نيز گفته‏اند كه صغير ذنوب و كبير آن نسبت بمافوق و ما تحت آن است و اكبر كباير شركست و اصغر صغاير حديث نفس و ميان اين هر دو وسايط اند كه نسبت بما فوق كبيره‏اند و بما تحت صغيره در مجمع آورده كه از ابن عباس نقلست كه (كل ما نهى اللَّه تعالى عنه فهو كبيرة) و از اينجاست كه بعضى از اصحاب ما گفته‏اند كه همه معاصى كبايراند از حيثيت آنكه قبايح‏اند و لكن بعضى اكبر از بعضى‏اند و در ذنوب صغيره نيست فى حد ذاتها بلكه صغير آن نسبت بآن چيزى است كه اكبر از اوست و استحقاق عذاب در و اكثر و نيز در مجمع البيان و عيون الرضا مذكور است كه عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنى (رض) از امام محمد تقى (ص) روايت كرده كه آن حضرت از پدر بزرگوار خود على بن موسى الرضا (ص) نقل كرده و آن حضرت از پدر عاليمقدار خود امام موسى الكاظم (ص) كه آن حضرت فرمود روزى عمرو بن عبيد بخدمت ابى عبد اللَّه جعفر بن محمد الصادق صلوات اللَّه عليهم آمده سلام كرد و بنشست و آيه الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ تلاوة كرد و خاموش شد آن حضرت فرمود ميخواهى كه كباير از كلام الهى براى تو بيان كنم گفت بلى با بن رسول اللَّه فرمود اكبر كباير شركست بخدا لقوله إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ و قوله إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ و بعد از آن پاس و نوميدى است از روح و رحمت خدا زيرا كه فرموده وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ و ديگر ايمن بودن از مكر و عقوبت او زيرا كه فرموده فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ و بعضى ديگر عقوق والدين است زيرا كه حق تعالى عاق را جبار شقى گفته بزبان عيسى عليه السّلام وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا و ديگر قتل ناحق زيرا كه فرموده وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها و قذف محصنات لقوله تعالى إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ و اكل مال يتيم از روى ظلم لقوله إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً و فرار از زحف كه معركه جهاد است لقوله تعالى وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ و اكل ربا لقوله تعالى الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ و نيز فرموده كه فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ و سحر لانه يقول وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و زنا لقوله وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ و يمين غموس ك�

نویسنده: ادمین سیستم
جمعه 25 مهر 1393 ساعت 01:29
notification

آیا مایلید از نوسانات بازار آگاه شوید؟

دریافت هشدار در نوسانات قیمت طلا، سکه، دلار، اونس، نفت، بورس و بیت کوین